با تأکید خوانده شود : " مثلا نویسنده .. "

فکر میکنم که دریا هم گاهی به تو فکر میکنه که اینجوری بالا و پایین داره

_چطور؟!

مثلا وقتی سونامی میشه../ تو حتما موهاتُ باز کردی و داری تکون میدی../ اینجوریِ که دریا رو هم به رقص میاری

..

_موهامو باز کنم برات..؟!

نه نه من جونمُ دوست دارم .. :-)

 

پ.ن: باید گاهی سرک بکشم به خونهِ ی اولم ..


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |

انگار یه موجوداتی توی سرم دارند راه میرن ../ جای قدم هاشون رو قشنگ احساس میکنم،وقتی که با بوی لاشه هزاران لاشخور بنفش از توی سرم رد میشن ../

حتی پوزه های بلندشون رو هم که کشیده میشه به سرم رو حس میکنم ..

خیلی دردناک ../ من فکر میکنم تمام سردرد هام کار همین سگ های بنفش با پوزه های بلندشونه ..

آخ سرم ../ انگار به جایی میرن که هیچکس نباید بره ../ یه منطقه ممنوعه ../ خودشونُ محکم به دیوار های سختش میزنن که بتونن اونُ بشکنن ../

سرم داره گیج میره ..

انگار اونا بوی تو رو از اون منطقه سمت راست سرم بو کشیدن و خودشونُ به اینجا رسوندن که تو رو بیرون کنند ..

ولی اونا نمیدونن که من سالهاست با این همه درد کنار اومدم

..

فکر کنم منطقه ممنوعه سرم که جای تو بود اگه سمت چپ بود اون سگ های بنفش هیچ کاری باهامون نداشتند ../ میدونی که تو اینجوری شدی همه منطق من ..

 


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |

مختصر حال خوشم در دل تو جا خوش کرد

رگ بی صاحب خوابم لعنتی پُر خون کرد

آنقدر دیدهِ من چشم تو را عریان دید

مختصر دل مرا عاقبت پُر خون کرد

..

اینقدر دل کوچیکمُ خون نکن

..


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |

بوی بهار میدهد روسری یار
همچون نت های سنتی تار
میخواهد بنوازد بهار را یار
با موهایش بر روی تار
چه سمفونی شکوهمندی
نواختن تار بر روی تار
هرچه داشتم مرا با خود برد
این ترانه مرا به یاد یار

..

بهار بویِ روسریِ تو رو میده


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |

بی پولی گریبان میگیرد و من غم

مثل گره ی روسری ات محکم

خواب میبینم تو را هرشب

که ندارمت ، من هم مردم

..

میخواستم بنویسم: که باز میکنی روسری ات را هر دم ..

سرم درد گرفت

..


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |

حالا هی من بشینم و بنویسم و بنویسم و بنویسم ../ که چی ..؟!/ هی سیگار دود کنم و کربن کربن نفس نفس بزنم ../ هی فیلم ببینم و به عشق بازی های احمقانه اش عارق بزنم که چی ..؟!/ که ثابت کنم که ندارمت ../ که ثابت کنم تو نیستی و توی دنیای احمقانه ی من با من همزیستی کنی ../ یا مدام جای خالی تو با نوشتن و سیگار و فیلم پر کنم ../ حالا هی من بشینم پای درخت پیر خِرفت و به مرگ فکر کنم و هی زندگی با ریشه های کِرختش در من ریشه بدواند ../ حالا که چی ../ حالا که باران سبک نرمال زندگی را به هم میریزد و مردم آن را دوست دارند ../ حالا که تو زندگی من را به هم ریختی و من دوستت دارم

..

حالا که ناباور ترین اتفاق زندگی من را رقم زده ای ../ چرا حالا نیستی ..؟!


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |

میان این همه حصر و حصار جایی بگذار

لا به لای موهایت اکسیژن بگذار

در زندگی همه اش کربن کافی نیست

بین سیگار و عشق یکی را بگذار

..


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |

من با ماه زنده ام ، تو بی ماه

تو روشنایی میخواستی و من ماه

..

پیکاسو تو را نقش زد و مرد از تو ..

چه ماهی هستی تو ..؟!


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |

زندگی کردن عشایری رو از وقتی یاد گرفتم که توی گل های دامن سبزت زندگی کردم

..


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |

از عدالت اگر خارج است موهایت

لا اقل دیوار حاشا را قربانی مکن

..


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |

هر دو رفته ایم بر باد ../ موهای تو مرا یاد باد ..

موهای تو مرا یاد باد

..


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |

مینشینم و مینویسم تا رویا ببافم برگیسوان دختری که شب گره خورده میان  موهایش ..

باز هم بنویسم ؟! ..

بنویسم از شب های ناتمام ..

بنویسم از کلاغ هایی که خانه کردند میان گیسوان شب ..

 


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |

با مرگی که پرسه میزند حوالی اتاق خوشبختم ../ با همین گیسوان تاریکی که با پنجره نسبت دارد ..

خوشبختم من با تو ../ با همین مرگ ..

با همین جهان کوچک پشت مُژه هایت ..


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |

میبینی ؟! .. / چشم هات شده تاریک خانه عکاس ها ..

و من هم گم شدم در این تاریکی

. . .


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |

بگذرا شب پشت پلک های تو بخواب برود ..

بگذار نسیم با صدای تو آرام گیرد ..

اصلا بگذار هوایت ، هوایی ام کند..

بال و پرم دهد ..

پروازم دهد

پروازم دهد به آنجا که شبی با فانوسی دلم به خانهِ چشم هایت آمد

...

کمی مهمانم کن به شب نشینی پلک هایت وقتی به من مینگری

اصلا کمی مهمانم کن به صرف تکان خوردن لبی وقتی با من لب به سخن باز میکنی

نگاه کن

سخن بگو

تمام شبگردی من  همین ثانیه هاست

همین سه نقطه های کوک شده برای دیدن  دست هاست

...


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |

تشنه اند هنوز ..

تشنه نگاه کردنت هستند چشم هایم

. . .


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |

یک نمایش نامه برای زندگی ../ یک ترانه برای عاشقی ..

همین ..

زندگی سکانس طلایی ترانه هاست . . .


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |

به بیست سالگی ام پیرشده ام ..

مرگ صبور تر دست های من نیست ../ وقتی کهنه شده ام و دست هایت را ندارم

. . .


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |

شب بخیر شبِ بی ماه ..

شب بی تو . . .

شب بخیر کابوس های من ..

ترانه های تو . . .


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |

قدم بزن بازم برام                                 با ریتم دلواپسی هات

پابزار روی تنم

منم مست اون چشات

. . .


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |

سال هاست چشم هایت را ندیده ام ..

بستی به روی چند واژه ناخوانا میان این سطر ../ شک شدی میان سالها ابدیت محض..

ابدیت چشم هایت

. . .


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |

کلاغ ها لا به لای موهای سیاهت خانه کردند ..

نرسیدن  میشود سهم دست ها

. . .


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |

آیینه!

نوازشم میکنی میان  این کلمات ..؟!

یا وارونه میکنی  نوازش را مثل کلمات ..؟!

بزن ..! بزن  وقتی هیچکس مثل او نمیتواند نوازش هارا وارونه کند

. . .

 


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |

به پای دلبری هایت ../ شاعران شهر غزل ها سروده اند ...

به پای بدنامی ات ../ قصه ها ...

تو خودچه شعری میسرایی؟!

شعر نو . . .!


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |

کفش های تو لمس کردنی ایست وقتی پاییز را از سرم بیرون میکنی ..

بیرون بکش پاییز را با رد پاهایت ..

با چشم هایت

. . .


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |

یک پنجره تاریکی ../ سکوت و سکوت به اجبار ..

موهای تو که باز میشود ../شبگردی میکند شب میان موهایت ..

یک پنجره نور میخواهد این آسمان  ../ شبِ موهای تو را دوست دارم

. . .

 


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |

سهم من این است ...

گم شدن در زمستان سرد ../ و در اندوهی سرد جان دادن ..

 سهم من ../ سفری است به خیال فراموشیِ تاریخ ..

به فراموشیِ نارسیده ی قدم ها ../ به فراموشی دست ها ..

بیا کمی به هم برسیم ..

دستها را

من دوست دارم

. . .


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |

صدایش را صاف میکند و نگاه میکند زیر سایه ای مبهم رد پای کلمات را ..

خم میشود آرام ..

سکوت میشود میان  این همه واژه ناگفته ../ میان این فصل از کلمات که جا مانده اند در اندوه زمستانی سرد در کوچه ای بن بست از خاطرات ..

ثانیه ها به سرعت میروند و قلمم رد شعری  را زده تا انتهای این کوچه بن بست که ادعا میکند شعری از او گذشته ...

 


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |

پاهایی بی رمق و اُفقی نا امن ...

 و اندوه واره ای بی پایان  ..

بیا برویم .../برویم به گوشه ای از آغوش گرم ...

گوشه ای از آغوش گرم مادر

. . .

 


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |

دیدم آواز میخواند زیر لحاف نارنجی ...

سرد بود ، پر از تنهایی ..

سینه اش خِش خِش میکرد ../ نفس میکشید به آرامی ..

نگران بود!نگران آیینه های بی جیوه ../ نگران این شب بارانی ..

می نوشت پاییز .../ میخواند مردانگی ...


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |

فردا . . .

باز می آید ../ با بوی آن نرگس های صحراییِ پوسیده از نور خورشید ...

و لبخند های آن رز وحشی ...

اما می آید لبخند ...

امروز هم بخند . . . 


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |

سایه ها بدون شاعر ماندند ...

تصور های رنگیِ شبانه .../ تخت خواب و معشوق ...

شده اند شعر های امروزی . . .

 


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |

چقدر شبیه شدند .../ قاب چشم های تو و دریا ...

موج موج .../ قطره قطره ...

آرام و بی صدا

. . .


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |

به کجای آسمان نگاه میکنی ...؟!

دلم آبی .../ چشمانم آسمان .../ قلبم آبی ...

. . .


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |

آمده بودی پشت پنجره اتاقم .../ من می خواستم چشم هایت را یواشکی طرح بزنم و قاب کنم به دیوار ِ کنار پنجره .../ اما ترسیدم از خورشید ...

 ای ماه من . . .


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |

نو میشوند شعر هایم .../ وقتی که چشم های تو باشد . . .


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |

ستاره ها خواب بودند وقتی ماه را به مهمانی خدا بردی .../این ماه بدون تو رویا میشد پشت پلک هایم . . .


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |

انگار برف نشته روی درختان  .../ بوی برف میدهد نفس هایت . . .

تو باید یک روز سرد زمستانی مرا بیدار کنی

 ...

توباید مژده برف آمدن را به من بدهی . . .


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |

شوره زاری به تنگ می آید از این همه نبودن .../ غم است پایان این عشق ...

در هبوط یخ کرده این باران

...

امیدی هست؟!


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |

به گمانم گوشه چشم هایم هنوز خاطره ای باقی ست .../ قطره قطره میچکد و گرم میکند این کلمات را ...

میسازد شعر هایم را . . .


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 10 صفحه بعد